ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

بدون عنوان

عشق من روزت مبارک خدایا ازت ممنونم به خاطر داشتن همه چی مخصوصا به خاطر داشتن دخترم سارینای من دوستت دارم با همه ی وجودم تو بهتر چیز تو زندگی منی عزیزم ...
28 شهريور 1391

مهد کودکم میره عشقم

سلام عزیز دل مامان دیروز یعنی یکشنبه٢٦ شهریور ودوشنبه ٢٧ شهریور رفتی مهد کودک البته بدون حضور مامان عزیز دلم  از اونجایی که خیلی بهم وابسته بودی یه جور ترس نهفته تو وجودم بود ولی دخترمن اینقد اجتماعیه که همون جلسه ی اول هم بودن حضور من سر کلاساش حاضر شد و همه ی مربیا و خاله های اونجا ازش تعریف میکردن و زود با همه ی بچه ها و خاله های اونجا دوست شدی  عاشقتم دختر گلم ایشالله پله های موفقیت و یکی یکی طی کنی عروسک مامان  راستی اینقد ذوق داری برا رفتن به مهد که شبا زود میخوابی و صبحا هم زود زود بیدار میشی  ...
27 شهريور 1391

تب یه روزه

سلام فرشته کوچولوی مامان روز جمعه برا نهار رفتیم رستوران و از اونجا هم تصمیم گرفتیم بریم میلاد نور خرید که توی راه عمه زری گفت الهام سارینا تب داره من باورم نمیشد آخه تو چند دقیقه پیشش داشتی بلبل زبونی میکردی برامون عسلم خلاصه که تبت بیشتر و بیشتر شد و دل درد کردی ماهم مجبور شدیم ببریمت درمانگاه پگاه که متخصص کودکانه دکتر تورو معاینه کردو علت تب زیادت و نفهمید و برات  آزمایش خون نوشت که خدا رو شکر آزمایش خونتم سالم بود ولی تا صبح تبت بالا بود و من میترسیدم بخوابم و تا صبح بالا سر دختر کوچولوی خودم بیدار بودم راستی توی تب و مریضی هم دست از شیرین زبونی بر نمیداری وقتی که تب داشتی مدام میگفتی کاشکی بابا تب میکرد ول...
19 شهريور 1391

تولد نگار

پنجشنبه ی گذشته تولد نگار بود با تم تینکربل که خیلی تولد قشنگی بود و خیلی بهمون خوش گذشت دخملی که از بدو ورود مشغول رقصیدن بود و حسابی بهش خوش گذشته بود و آخر شبم با گریه اومدی خونه و میخواستی با هدیه هایی که برا نگار آورده بودن بازی کنی حالا عکسا اینقد عجله داشتی برا فوت کردن شمع که با سینه رفتی تو کیک نگار علی سارینا نگار دینا سارا اینجاهم داری کیک میخوری و عجله داری برا باز کردن کادوها عشق من ...
18 شهريور 1391

یه روز شاد در دنیای بازی

سلام عزیزترینم بنا به درخواست های مکرر دخملی منو بابا تصمیم گرفتیم که شمارو ببریم تا یکم بازی کنی تا اون دل کوچولوت شاد بشه اینم نتیجه ی شادی دخملی   بابا میگفت بیشتر از سارینا تو شاد شدی شاید اون نتونه درک کنه که با شادی و خوشحالی تو حس میکنم همه ی شادیها و خوبی های دنیا مال منه همیشه برام بخند همیشه برام بمون ...
12 شهريور 1391

سالگرد آعاز با هم بودنمون

سلام ثمره ی عشق هفت ساله   فردا هفتمین سالگرد عشق منو باباس هفت سال پیش منو بابا با همه ی مشکلاتی که داشتیم با هم همراه شدیم تا آینده ی نا معلومی رو با هم بسازیم و فردا ٧ یال از این اتفاق شیرین میگذره و ما احساس خوشبحتی میکنیم و از با هم بودن لذت میبریم ٧سال به سرعت برق و باد گذشت و تو تنها ثمره ی این عشقی عزیزترینم از همین جا به عشق زندگیم به همسفری که توی روزهای تلخ همراهم بود و توی روزهای شادی ،شادیم و دوچندان کرد میخوام یگم میثم جان با تمام وجود دوستت دارم و از خدای مهربون شاکرم که تورو به داد    ٧سال از با هم بودنمان گذشته ومن هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ا...
9 شهريور 1391

جدیدترین کلمات سارینا خانوم

یدونه ی مامان سلام عزیز دل مامان تو نسبت به هم سن و سالات زود حرف زدی و تقریبا دو ساله بودی که جمله هارو خیلی خوب میتونستی بگی حتی حسنی نگو بلا بکو رو توی دوسالگی حفظ بودی که از نظر مامان تو باهوش ترینی عزیزم تازگیا خیلی بامزه حرف میزنی و نمی دونم این مدل حرف زدن و از کجا یاد گرفتی سارینا:مامان مالم آب میاری مامان وقتی خواستم بخوابم مالم کتاب میخونی مامان توی مهد کودکخانوم مربی مهربون مالم شعر میخونه ومن با این مدل حرف زدنت عشق میکنم و بهت عشق می ورزم دنیای من تو به دنیای منو بابا رنگ زندگی و طروات بخشیدی منو بابا همیشه عاشقتیم عزیزم ...
7 شهريور 1391
1